شیدا و مقتول نیمه جان (( فصل 2 ))

تصویر مرتبط بعد از سپری کردن ساعاتی از شب رو داخل ماشین بالاخر خورشید هم از لا به

لای آسمون طلوع کردنتیجه تصویری برای خورشید متحرکدر حالی که خواب بودم نور خورشید مستقیما به چشم من میزد

و اذیتم می کرد و همین باعث شد من زود بیدار شم وقتی بیدار شدم ساعت 7 صبح بود

 

تصویر مرتبطماشینو روشن کردم و راه افتادم و بعد از دیدن اولین اغذیه فروشی ماشینو کنار

زدم و یک ساندویج سفارش دادم و بعد از تحویل سفارشم اومدم و داخل ماشین شروع

کردم به خوردن  خنده دار بود اولین دفعه ای بود که سر صبح ساندویچ هات داگ

می خوردم در حالی که داشتم ساندویچمو می خوردمنتیجه تصویری برای ساندویچ متحرک به اتفاقات دیروز فکر

می کردم که چرا شیدا بعد چهارسال به این نتیجه رسید که ما به درد هم نمی خوریم؟

و به شانس دیروزمم داشتم فکر می کردم خیالم راحت شده بود گارسون کافی شاپ کاریش

نشده بود ..............................................................

تصویر مرتبطسریع ماشینو روشن کردم و رفتم سمت خونه شیداشون با کمی فاصله از خونه

شیداشون ماشینو پارک کردم چشام خیره شده بود به در خونشون ساعت ها می گذشتن

چشام دوباره داشت به سمت خواب آلودگی میرفت که یهو دیدم شیدا با یک ظاهری متفاوت

از در خونشون خارج شد و داخل ماشینش نشست ماشینمو روشن کردم و پشت ماشینش

راه افتادم به تعقیب کردن و فاصله رو حفظ می کردم تا متوجه نشه داره تعقیب می شه

  بعد از 1 ساعت چرخیدن تو خیابونا بالاخره ماشینشو زد بغل منم با کمی فاصله زدم

بغل و از دور تحت نظرش داشتم شیدا رفت داخل یک کافی شاپ شیک 

تصویر مرتبطاز ماشین پیاده شدم نزدیک کافی شاپ شدم عینک دودیمو زدم به چشمام که شناخته

نشم رفتم داخل کافی شاپ بدون اینکه متوجه بشه داشتم نگاش می کردم بازم آخرین میز

نشسته بود تنها ، جالب بود برام  چند قدمی برداشتم تا می خواستم برم سمتش دیدم یک

آقایی با ظاهر شیک قد بلند با یک کیف سامسونیک تو دستش به شیدا گفت

نتیجه تصویری برای مرد کت پوش اجازه هست؟ 

تصویر مرتبط شیدا هم گفت بله بله بفرمایید


تصویر مرتبط خودمو عقب کشیدم داشتم دیوونه می شدم وای یعنی شیدا بهم خیانت کرده؟! درسته

وضعیت مالی خوبی نداشتم و پدر و مادر خاصی هم داشتم ((خاص که می گم یعنی

می خواستن عروسشون هیچ نقصی نداشته باشه وخانواده عروسشون براشون خیلی مهم

بود)) و اینو شیدا هم می دونست وای دیگه داشتم دیوانه می شدم که یهو دربان

کافی شاپ  اومد و گفت

نتیجه تصویری برای مرد شیک متحرک  آقا با کسی کار دارید؟

تصویر مرتبط           نه نه نه

نتیجه تصویری برای مرد شیک متحرک پس بفرمایید لطفا

تصویر مرتبط         باشه باشه حتما!!

تصویر مرتبط رفتم داخل ماشین نشستم تو فکر فرو رفتم یعنی ممکنه بهم خیانت کرده باشه

شیدا؟! آخه چرا من   شیدا 
هم بعد از ساعاتی بیرون اومد با اون آقای مهمانش کلی

جلوی درب داشتن می گفتن و می خندیدن خندهای شیدا همیشه منو دیوونه خودش

می کرد جونمو برای خندهاش میدادم ولی ایندفعه داشت خونمو به جوش میاورد دیگه

هیچی نمی فهمیدم  به نظر می رسید که داشتن حرف های پایانی رو میزدن و از هم جدا

شدن و هر کدومشون رفتن تو ماشین خودشون نشستن حالم خیلی بد بود واقعا به نقطه

جوش خودم رسیده بودم به هر حال وقت کمی داشتم و نمی تونستم زیاد فکر کنم از یک

طرفم مسیر اون مرد شیک پوش و شیدا از هم کاملا جدا بود شیدا باید دور میزد و از

سمت من میرفت ولی اون مرد شیک پوش باید مستقیم میرفت سرمو پایین اوردم و تو

ماشین به حالت نیمه خیز رفتم تا شیدا رد شد از کنار ماشینم ماشینو به سرعت روشن کردمتصویر مرتبط

 و اون مرد شیک پوشو دنبال کردم هوش و عقل از سرم پریده بود اصلا آخرین باری که

دیروز عصبانی شده بودم و اون بلا سر گارسونه اومد و اونجوری پشمون شده بودمو کلا از

یادم برده بودم فقط می خواستم بمیره کسی که عشق منو از من ربوده بود بالاخره ماشین

مرد شیک پوش در نزدیکی یک هتل متوقف شد 

 

دیگه تصمیممو گرفته بودم می خواستم با ماشین زیرش کنم مرد شیک پوش

از ماشینش خارج شدتصویر مرتبط و بالافاصله با ماشین رفتم سمتش و به یک چشم بهم زدنی

دیدم اون مرد افتاد رو کاپوت ماشینم ترمز زدم افتاد رو زمین می خواستم دنده عقب بگیرم

 که فرار کنم دیدم ترافیک شده می خواستم از روی مردی که بهش زدم رد بشم که دیدم

مردم جلو رو گرفتن و نمی شد عبور کردتصویر مرتبطدر همین لحظه  در حین ناباوری شیدا

با ماشینش اومد و تا دید اون مرد روی زمین افتاده از ماشین سریع پیاده شد و گریه

کنان افتاد کنار مرد و سرشو گذاشت رو سینه ی مرد شیک پوش

تصویر مرتبط و با قیافه ای مبهوت و بسیار غمگین  سرشو بلند کرد و رو به اسمون کرد و گفت

 

ای خداااااا........................................................

تصویر مرتبط منم وحشت زده بودم ولی از طرفیم کلی ناراحت بودم شیدا داشت برای این مرد زجه

میزدشیدایی که برای من لبخند به زور میزد و اینقدر بهم بی تفاوت بود حالا داشت ...

تصویر مرتبط  شیدا چشماشو از سمت اسمون گرفت سمت من 

تصویر مرتبط  تو؟؟؟؟؟؟؟!!!!

تصویر مرتبط  سامااااااان؟؟؟؟؟!!!

تصویر مرتبط تو این کارو کردی؟؟؟؟؟؟!!!

تصویر مرتبط لعنتی می دونی تو چیکار کردی؟؟؟؟؟!!!!

تصویر مرتبط  دیروز بس نبود؟؟؟؟؟!!

تصویر مرتبط مگه نگفتم دیگه دنبال من نیا و از زندگی من برو بیرون هاااا؟؟؟؟!!

تصویر مرتبط چرااااا؟ چرا لعنتی به حرفم گوش نکردی ؟؟؟!!

 

 درحالی که داشت با مشتاش به سینم می کوبید و اشک میریخت می گفت

تصویر مرتبط چرا کشتیش اصلا از کجا اینو می شناختی؟ نکنه منو تعقیب می کردی؟

نکنه کافی شاپو دیدی؟آی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

تصویر مرتبطگفتم اره من کشتمش بخاطر تویه لعنتی اره تعقیبت کردم و دیدم چجوری با اون مرد

می خندیدی تو باعث شدی که من قاتل بشم چجوری تونستی بهم خیانت کنی لعنتی؟؟؟؟!

تصویر مرتبط بخاطر من ؟ خیانت؟ خفه شو دهن کثیفتو ببند من هیچوقت بهت خیانت نکردم تمام
 

 

این روزهایی آخری که بهت بی تفاوت بودم فقط بخاطر این بود که زیاد وابستم نشی و سرد

بشی ولی تو گذاشتی به پای خیانت لعنت به تو ساماان لعنت به تواز کدوم خیانت داری حرف

میزنی لعنتی اینکه تو کشتیش وکیل پدرم بود ؟ حالا من چیکار کنم چجوری یک وکیل دیگه 

بگیرم تو زندگی منو و پدرمو نابود کردی چی از زندگی من می خوای لعنتی چی می خوای

گمشو از زندگیم برو بیرون دیگه مگه بهم نمی گفتی خانوادت خاصن و باید خانواده ما هم

سطح شما باشه مگه نمی گفتی لعنتی ؟ خب نیستن منم برای همین کشیدم بیرون خودمو

وگرنه من خیانت نکردم من دوستت داشتم .. واسه پدر من  چند وقت پیش پاپوش درست 

کردن و اون الان یک زندونیه اعدامیه بخاطر پاپوشی که براش ساختن وکیلمون تازه

یک سری مدرک پیدا کرده بود که نشون میداد بابای من بی گناهه از منم خواست

 یک سری مدارک دیگه رو براش بیارم که اومدم دیدم تویه لعنتی همه چی رو بهم

ریختی حالا چه خاکی تو سرم بریزم ای خدااااااااااا
تصویر مرتبط وقتی حرف های شیدا رو شنیدم شوکه شدم گفتم نه نه این حقیقت نداره تو
 
 بهم خیانت کردی بهم بگو که بهم خیانت کردی و این مرد گناهکار بود که من
 
کشتمش بگو بهم.............................................
 
تصویر مرتبط  لعنتی می دونی جرم ادم کشتن چیه اونم یک وکیل اعدامه اعدامه لعنتی  غم
 
بابام کم بود حالا غم تو هم باید به دلم اضافه بشه ای خدااااااااا
 
نتیجه تصویری برای ابر متحرک یک باره بارون شدید همه جا رو فرا  گرفت
 
تصویر مرتبط اوژانسم از راه رسید
 
تصویر مرتبط و صدای آزیر پلیسم پشت سرش شنیده می شد دیگه همه چی رو باخته بودم
 
تصویر مرتبط دست هات بالا بزار پشت سرت بشین بشین همین حالا ..........

تصویر مرتبط دستبند بهم زدن و منو سوار ماشین پلیس کردن هنوز باورم نمی شه یعنی بخاطر
 
خانوادم شیدا خودشو کشید کنار ای لعنت به هر چی طبقه اجتماعیه ای لعنت به هر چی شان
 
اقتصادیه ای لعنت به هر چی مدرکه ای لعنت به هر چی خونه در فلان بالای شهره.....
 
 

این داستان ادمه دارد..........
  

شاید اسم فصل سه رهایی از مرگ یا تلاش برای زنده ماندن یا فرار از مرگ بود که بعد
 
سربازیم تموم شد شاید نوشتمش خوشحال می شم نظرتونو بگید و اگر هم اسم بهتری در

نظرتون دارید برای فصل 3 که در زندان هست  بگید حتما خوشحال می شم

 منتظر ادامه ی داستان باشید ببخشید اگه اشکالاتی داره چون اولین بار داستان دارم می نویسم.

و می خواستم خودمو تو زمینه داستان نویسی محک بزنم لطفا نظر فراموش نشه

این داستان واقعی نیست و حاصل فکر و تصورات خیالی منه 

 

نتیجه تصویری برای قلم متحرک  نــویــسـنــده : ســـامـــان نتیجه تصویری برای قلم متحرک


 پــــایـــان فــصـــل 2

نوشته شده در تاریخ 25 / 11 / 1396


نظرات شما عزیزان:

زیتون
ساعت1:03---9 شهريور 1397
امشـب تولد ایمانـه.....


تولدش مبارک .....

فقط ترجیح میدم سکوت کنم داداش.همین
پاسخ:سلام ابجی تغییر وبلاگ دادی کجایی؟؟اگه تونستی بیا تل حتما وبلاگ دیگت کامنت دادم انگار نمیری اون وبلاگت.ممنونم بابت تبریکتم ابجی حتما بهس می گم


L
ساعت18:16---24 خرداد 1397
سلااام بر سرباز وطن. عید فطر مبارک باشه انشالله برکت و حال خوب این ماه همیشه همراهتون باشه. یاعلی
پاسخ:سلام لیدا خانوم خوبید امیدوارم هر جا هستید زندگیتون اونجوری پیش بره که بر وقف مراد شما باشه که اگه کتاب رار رو بخونید حتما زندگیتون همینجوری پیش میره تو کتاب می گه درخواست کن باورکن که درخواستت عملی می شه و بعد دریافت کن عید فطرم با تاخییر بر شما مبارک و همینطور فرا رسیدن عید غدیر رو به شما و دوستای دیگه وبلاگیم تبریک می گم ممنونم بابت اینکه همیشه جویای احوال ما هستید وقتی پیام هاتونو دیدم واقعا شرمنده شدم ببخشید اگه جواب کامنت هاتونو دیر دادم دلیلش همین خدمت بود و نداشتن شارژ مودمم امیدوارم هر جا هستید شاد و خندان و موفق باشید حتما در اسرع وقت به وبلاگتون سر میزنم بازم ببخشید یا علی


بیتا
ساعت10:02---9 خرداد 1397
وبتون خیلی خیلی قشنگه لطفا از وب من هم دیدن کنید مرسی ممنون
پاسخ:سلام ممنونم از نگاه زیبایی که داشتید و وقتی که گذاشتید حتما در اسرع وقت بخاطر بازدیدتون ممنونم شاد و سر زنده باشید


L
ساعت11:47---27 ارديبهشت 1397
سلام بر سرباز وطن. خوبین؟ ماه رمضان مبارک باشه نماز روزه هاتون قبول باشه. انشالله برکت این ماه شامل کل سالتون بشه... التماس دعا
پاسخ:سلام نصر و من الله و الفتح و المبین شما خوبید؟ماه رمضان خیلی خیلی سختی بود برام ولی خداروشکر سر بلند ازش بیرون اومدم ممنونم بابت همه چی نماز و روزهای شما هم با تاخییر قبول باشه من بهش می گم ماه کم خرجی ماه رژیم خخخخ یا علی


L
ساعت13:35---12 ارديبهشت 1397
سلام بر سرباز وطن خوبین؟ از مرحله ی کمیاب گذشتین، نایاب شدینا خخ عید نیمه ی شعبان مبارک
یاعلی
پاسخ:سلام اطرافیان خوب باشن ما هم هر چقدر بد باشیم خوب می شیم از دیدن حال و هوای دوستان.ممنونم بابت تبریکاتون واقعا شرمندتونم با تاخییر بر شما هم مبارک 12 اردیبهشت زیر بارون بودیم تو کرمان شکلاتم پخش کردیم که یگان اصلیمونو مشهد بیوفتیم ولی نظرمون انگار نگرفته چی بگم والا بابت همه چی ممنونم مواظب خودتون با شین یا علی


ریحانه
ساعت1:15---8 ارديبهشت 1397
باحاله.فقط وضعیت اقتصادی خوب داشت سامان یا نداشت؟نفهمیدم
پاسخ:سلام ممنونم از وقتی که گذاشتید ریحانه خانوم......سامان ووضعیت اقتصادیه خوبی داشت ولی شیدا نه خیلی خوشحال شدم کامنتتونو دیدم شاد و پیروز باشید


ریحانه
ساعت1:07---8 ارديبهشت 1397
سلام.تولدتون با تاخیر مبارک و روز جوان.ببخشید آی دی شما و وحیده از تلگرامم پاک شده بود.شرمنده ام.نت هم درست و حستبی نداشتم.ان شاالله بهار جدید زندگیتون به پربرکتی فصل بهار باشه براتون و قشنگی اردیبهشت و با آرزوی برآورده شدن 4آرزوی نابتون
پاسخ:سلام واقعا ممنونم خیلی خوشحال شدم پیام تبریکتونو دیدم همچنین سالی خوب و پر برکتی برای شما ارزو مندم امیدوارم هر جا هستید حالتون خوب و زندگیتون کوک باشه همونجوری که خودتون می خواید یا علی


L
ساعت21:56---19 فروردين 1397
سلام انگار سربازی خوش میگذره که خبری ازتون نیست خخ
موفق باشید یاعلی
پاسخ:خخخخ سلام سربازی اینقدری خوش میگذره که تصمیم گرفتم پول هامو جمع کنم تا سربازی داداشمو بخرم نداشتم پولم کلیمو بفروشم ولی نزارم داداشم بره سربازی تا اینقدر تاثیر پذیری خوبی برای من داشته ممنونم از اینکه همیشه به کلبه خرابه ما سر میزنید یا علی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 مهر 1392برچسب:, | 6:19 | نویسنده : Saman Tanha |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.

پشتیبانی

محرم الحرام تسليت